غریبه

به دیدارت آمدم غریبه.

چشمهای معصومت.دستهای سفید دوست داشتنیت.عمق نگاهت.

نشستن،تکان خوردنت و تمام حالات و رفتارت مثل وزنه وصل به روح و قلبم.

بازی و کشش من به خودت.

تو کی هستی غریبه؟

میدانی من کی هستم؟ به تو میگویم! ! !

ببین دستهایم را ! ندارم هنری

ببین چهره ام را ! ندارم ح ش ر ی

من مرده ام ! خیلی وقت است غریبه.

من را اوج افکار بی کارم و این روان تعطیلم کشته است !

تو فکر میکنی کجای کاری ؟

من به تو میگویم غریبه ! 

در حال به خریت و حماقت کشاندن من !

ولی

کارم از خریت گذشته.

برو غریبه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد